دیروز دوستم اومد و یک سر رفتیم مطب، برام یک آزمایش و سونو نوشت
دوستم همچنان درگیر و دار اختلاف و قهر با همسرش،
موقع برگشتن اصرار کردم بیاد و کمیبشینیم، میدونستم که مایل به درد دل
البته از مابین حرفاش بین من و همسرم دلخوری پیش اومد... که صبح مون رو کمیتلخ کرد، اون هم در این هوای دلچسب پاییزی
دومین جلسهی شیمیدرمانی خواهرم هم انجام شد
جمعه مهمونی بودم و الان احوال بهتری دارم
درس نخوندم ولی از امروز میخونم، قول قول 😁
صبح برای بچهها کوکو پختم که اگر میل شون کشید بخورند
تصمیم گرفتم هر روز بیست تا کار معمولی رو رو برگه بنویسم و آخر شب به خودم نمره بدم
...
باز هم برمیگردم
بشرط حیات